دوشنبه ۱۲ خرداد ۰۴

نبض واژه

شعر و ادبیات

سید محمود توحیدی (۱۳۲۲–۱۳۷۹) متخلص به ارفع فرزند مجدالسادات از شاعران معاصر کرمانی و فعالان عرصه شعر و غزل معاصر ایران به‌شمار می‌آید. تحصیلاتش در مقطع ابتدایی و متوسطه در زادگاهش بوده‌ و تحصیلات عالیه را در حوزه زبان و ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه فردوسی مشهد گذرانده‌است. ارفع چهار سال پی در پی (۱۳۵۰–۵۴) به عنوان نویسندهٔ برتر کشور شناخته شد. از ارفع کرمانی غزل‌های زیادی باقی مانده که به دلیل گرایش‌های صوفیانه وی در حوزه عرفان قرار می‌گیرند. آنچه از نوشته‌ها و سروده‌های وی به جاست مجموعه غزل‌ها با عنوان «یاس‌ها و داس‌ها»، «دیوان اشعار»، «در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست»؛ و همچنین تألیفی تحت عنوان «بحث انتقادی راجع به تشبیهات لیلی ومجنون نظامی و جامی» است. «یاس‌ها و داس‌ها» نخستین بار در ۱۳۷۹ به چاپ رسید و بارها با تجدیدنظر و تصحیحات منتشر شد. در این مجموعه، ارفع تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد. غلامحسین یوسفی که یکی از استادان دوران تحصیل ارفع در دانشگاه فردوسی مشهد بوده دربارهٔ شعر ارفع می‌گوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای ارفع در شمار آثار خوب و خواندنی و برجسته است.
او در ۱۳۷۹ در کرمان درگذشت و آرامگاه وی در بهارستان هنرمندان کرمان است.

جاده یک دست نشیب است بیا بر گردیم
بوی این خاک قریب است بیا برگردیم
بی‌خود از گوشه‌ی این بام بر آن بام مپر
می‌رسد آنچه نصیب است بیا برگردیم
بر قرقخانه‌ی معشوق علم کس نزند
پشت عیسی به صلیب است بیا برگردیم
ساربان گر چه به بی‌راهه برد قافله را
دست کم ناقه نجیب است بیا برگردیم
حرف واعظ همه زیباست ولیکن حرف است
بن این وعظ فریب است بیا برگردیم
زیر گلدسته ندیدیم به جز سایه‌ی سرد
بیرق عشق لهیب است بیا برگردیم
سر و ته کردن ارفع چه تعجب دارد؟
کار دیوانه عجیب است بیا برگردیم

ارفع کرمانی

امیر نجم‌الدین حسن بن علاء سجزی ملقب به «سعدی هندوستان» زادهٔ ۶۵۰–۶۴۹ ه. ق؛ و درگذشتهٔ ۷۳۸–۷۳۷ ه.ق. از عارفان و شاعران بزرگ پارسی‌گوی قرن هفتم و هشتم هجری قمری در هندوستان است.
امیر حسن اصالتاً سیستانی بوده و در هندوستان اقامت داشته‌است. وی کاتب شیخ نظام الدین اولیا و معاصر و دوست صمیمی امیر خسرو دهلوی، و مانند او شاعر دربار شاهان دهلی بود.

آثار
وی دیوانی شامل قصاید – غالباً در مدح سلطان علاءالدین خلجی – و غزلیات و قطعات و رباعیات و مثنوی – در مدح همین سلطان – دارد، ولی شهرتش بیشتر در غزل‌های شیرین و روان و پرحالی است که در آن همچون فخرالدین عراقی سبک سعدی را به سبک حافظ نزدیک کرده‌است. سبک امیر حسن در میان سبک عراقی و هندی است. به عقیدهٔ شبلی نعمانی «آن پایه از سوز و گداز و جوش و خروشی که در کلام او وجود دارد حتی در کشتهٔ محبت وی – امیر خسرو – هم یافت نمی‌شود».

آثار او تاکنون دو بار و با دو تصحیح متفاوت در جامعهٔ فارسی‌زبان به چاپ رسیده‌است:
حسن دهلوی: دیوان، مصحح: لاله سلامت شایوا، تاجیکستان/دوشنبه: انتشارات عرفان، ۱۳۶۹.
دیوان حسن دهلوی (سدهٔ هفتم و هشتم)، به کوشش: احمد بهشتی شیرازی و حمیدرضا قلیچ‌خانی، ایران/تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۳.

در زمینهٔ تصوف نیز اثری دارد:
سالهٔ مخ‌المعانی، به کوشش: آذرمیدخت صفوی، هند/علیگر: دانشگاه اسلامی علیگر، انستیتوی تحقیقات فارسی، انتشارات، ۱۳۸۶.

هرگز دلم به درد تو از کس دوا نخواست
مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت
بسیار خواستم که نهم سر به پای او
بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت
کام تو جست و حاجت خود از خدا نخواست
بیمار تو به هیچ طبیب دوا نخواست
ما را دلت نخواست ندانم چرا نخواست
من خواستم او ولی چه کنم چون خدا نخواست
ما را دلت نخواست ندانم چرا نخواست

حسن دهلوی

شمس لنگرودی با نام خانوادگی جواهری گیلانی در سال ۱۳۲۹ در خانواده‌ای روحانی و ادیب در محله آسید عبدالله لنگرود متولد شد. وی در دبستان کوروش و دبیرستان‌های امیرکبیر، ملی محمدیه و خیام شهر لنگرود تحصیل کرد و در سال ۱۳۴۸ دیپلم ریاضی گرفت. علاقه پدر به شعر و کتابخوان بودن مادر سبب شد که به شعر و ادبیات علاقه‌مند شود و در سال ۱۳۴۶ اولین شعرش که تقلیدی از اشعار نادر نادرپور بود در هفته‌نامه امید ایران چاپ شد.

تحصیل در رشت
در مهر ماه سال ۱۳۴۹ تحصیل در رشته اقتصاد را در مدرسه عالی بازرگانی رشت آغاز می‌کند. شمس جوان که در لنگرود مجبور به حفظ شان روحانی پدر بود، با حضور در فضای توأم با مدارا و فرهنگی رشت، جهان دیگری را تجربه می‌کند. در همین ایام در حالی که سخت تحت تأثیر زندگی و شعر بودلر بود در دبیرستان‌های رشت نیز تدریس می‌کرد تا در بهمن ماه سال ۱۳۵۳ توانست با درجه کارشناسی اقتصاد از مدرسه عالی بازرگانی رشت فارغ‌التحصیل شود.

انتشارِ نخستین کتاب
در سال ۱۳۵۴ به تهران رفت و در دبیرستان دخترانه خوارزمی مشغول به تدریس ادبیات فارسی شد ولی پس از چند ماه به دلایل سیاسی از کار اخراج شد و به رشت بازگشت. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی را با هزینه شخصی در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. خود او معتقد است که انتشار این کتاب در واقع خداحافظی با دوره خاص فکری و زیبایی‌شناسی و آغازی دیگر در نوع تفکر ادبی او بوده‌است. در سال ۱۳۵۸ با فرزانه داوری ازدواج می‌کند و در همان سال از محل کارش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهران که دو سال در آنجا مشغول به کار بود، اخراج می‌شود.

زندان رفتن تمام خانواده
در شهریور ۱۳۶۱ و به دنبال زندانی شدن برادر، دستگیرشده و در اوین زندانی می‌شود، سرانجام با تلاش‌های پدر و وساطت و پیگیری آیت الله حسینعلی منتظری پس از حدود ۱ سال از زندان آزاد می‌شود. تجربه زندان تأثیر عمیقی در افکار و جهان‌بینی شمس لنگرودی گذاشت و تصمیم گرفت که با تمام وجود به ادبیات بپردازد.

شهرت
نام شمس لنگرودی پس از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دههٔ ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیدهٔ لبخند چاک‌چاک» به شهرت رسید؛ سپس ده‌سالی را با سکوت در شعر می‌گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نت‌هایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب می‌کند. این شاعر در دههٔ ۱۳۸۰ سال‌های سکوت و کم‌کاری را جبران می‌کند؛ در این سال‌ها هشت مجموعه شعر از او منتشر می‌شود که از آن جمله‌است: «پنجاه‌وسه ترانهٔ عاشقانه»، «رسم‌کردن دست‌های تو» و «شب، نقاب عمومی است». از این میان، مجموعه شعر «۲۲ مرثیه در تیرماه» از طریق رسانه‌های اینترنتی منتشر شده‌است.
شمس لنگرودی در سال ۱۳۸۹ در فیلم فلامینگو شماره ۱۳ به کارگردانی حمیدرضا علیقلیان در نقش یک شاعر ظاهر شد. در سال ۱۳۹۲ در فیلم پنج تا پنج به کارگردانی تارا اوتادی همراه با رضا کیانیان بازی کرد و پس از آن در سال ۱۳۹۳ در فیلم سینمایی احتمال باران اسیدی به کارگردانی بهتاش صناعی‌ها مجدداً به ایفای نقش پرداخت.
و برای بازی در این فیلم کاندیدای دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در نهمین جشن انجمن منتقدان سینمای ایران شد.
در اسفندماه ۱۳۹۳، شمس لنگرودی طی نامه کوتاهی از جشنواره شعر فجر که در آن نامزد دریافت جایزه شده بود کناره‌گیری کرد.

حکایت باران بی‌امان است
این‌گونه که من
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بیراهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب، بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این‌گونه که من دوستت می‌دارم

شمس لنگرودی

هما میرافشار در چهارم اسفند ماه ۱۳۱۵ خورشیدی در تهران و در خانواده‌ای هنرمند متولد شد. وی سرودن شعر را از کودکی و دورهٔ دبستان آغاز کرد. میرافشار پدر خود را مشوق اصلی‌اش در زمینهٔ سرودن شعر می‌نامد. او در جوانی با علی میرافشار آشنا شده و ازدواج می‌کند و بعد از آن نام خانوادگی خود را میرافشار می‌خواند. وی از طریق این ازدواج با حمیرا خواننده ایرانی نسبت خانوادگی پیدا می‌کند. حمیرا دختر عموی علی میرافشار است. این پیوند، دوستی نزدیک بین هما و حمیرا را فراهم می‌آورد که به گفته خود او، جرقهٔ تولید بسیاری از ترانه‌ها و همکاری‌های این دو با هم شد.
هما میرافشار از اوایل سال ۱۳۴۸، با ترانه‌ی "آسمون" که توسط کوروس سرهنگ‌زاده اجرا شد به جرگه‌ی ترانه‌سرایان پیوست. وی با ترانه‌سرایی ترانهٔ "دل می‌گه دلبر میاد" برای مهستی به‌شهرت رسید.
هما میرافشار از پُرکارترین ترانه‌سرایان پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بوده که با بیش‌ترین چهره‌های هنری همکاری داشته‌است.

ترانه‌های شاخص
از معروفترین ترانه‌های او می‌توان به «همزبونم باش» با صدای حمیرا، «دل کوچولو» با صدای مهستی، «مینای دل» و «افسانهٔ هستی» با صدای هایده، «دل من» با صدای داریوش، «شما» با صدای ابی، «لعبت» با صدای شاهرخ، «صبحت بخیر عزیزم» و «عزیز هم قسم» با صدای معین، «دوسِت دارم» با صدای داوود بهبودی و «پنجره‌ها» با صدای شهره و شهرام صولتی اشاره کرد.
ترانه «گلپونه‌های وحشی دشت امیدم» باصدای ایرج بسطامی و اکبر گلپا از سروده‌های معروف هما میرافشار است.

گل قاصد کی فرستاده تورو؟
کی به تو گفته زمن یاد کنی؟
کی به تو گفته منو شاد کنی؟
اونکه ازچشم سیاهش دل من غم می گیره
مگه تنها شده باز؟
مگه رسوا شده باز؟
مگه پروانه می خواد؟
دل دیوونه می خواد؟
چی میدونم گل قاصدچی بگم
دیگه دل از همه سرده به خدا
میدونم بر نمی گرده به خدا
ای نسیم سحری
ای سبک رقص پیام آور صبح
زیر گوشم چی می گی؟
کی فرستاده تورو
کی به تو گفته که از سرببری خواب مرا؟
کی به تو گفته از دل ببری تاب مرا؟
چی بگم باتو نسیم سحری
دیگه دل از همه سرده به خدا
میدونم برنمی گرده به خدا
شما ای زنجره هاچی میگین با دل افسرده ی من؟
کی فرستاده شمارو دم این پنجره ها؟
مگه اون اشکای شوررو ندیدین
مگه اون قلب صبوررو ندیدین
دل من سنگ صبور دل من جام بلور
دیگه افتادو شکست دیگه من موندم و درد
دیگه من موندم و خاموشی سرد
کی می گه قصه بخونین همه تون؟
شما ای زنجره هااینو بدونین همه تون
دیگه دل از همه سرده به خدا
میدونم بر نمی گرده به خدا
موج دریا چی می گی؟
با دل خسته ی تنها چی می گی؟
از کی می گی؟
کی به تو گفته که فریاد کنی؟
کی به تو گفته منو یاد کنی؟
اون که خون دلمو ریخته توی شیشه ی غم
به تو گفتم چی می گفت؟
به تو گفتم که شبها خواب نداشت
دلش از دوری من تاب نداشت؟
چی شد اون مهرو وفا
چی شد اون لطف و صفا؟
به تو ای موج قشنگ چی بگم از دل تنگ
برو تا ساحل دور تا دل چشمه ی نور
گر به او باز رسیدی بده پیغام مرا
بر سر سنگ فراموشی ودردبشکن جام مرا
که دلم از همه سرده به خدا
پر درده به خدا
می دونم بر نمی گرده به خدا

هما میر افشار

نادر ابراهیمی متولد ۱۴ فروردین ۱۳۱۵، داستان‌نویس ایرانی بود. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرد.
نادر ابراهیمی بر اثر ابتلاء به سرطان مغز و تحمل یک دوره طولانی بیماری آلزایمر روز پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۸۷ در سن ۷۲ سالگی درگذشت و در بهشت زهرا، قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.

فعالیت‌های سیاسی

نادر ابراهیمی، نویسنده و عضو کانون نویسندگان در سن ۱۳ سالگی به سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران [نیازمند منبع]پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش در پی داشت.
پس از تبعید آیت الله خمینی به عراق در سال ۱۳۴۲ و شروع مبارزات سیاسی، بسیاری از بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های سیاسی علیه شاه با قلم نادر ابراهیمی نوشته می‌شد. جدا از متن‌های سیاسی، او موفق شد نظر ناشران را برای چاپ دو داستان «دشنام» و «آسمان در تسخیر کلاغ‌ها» که محور آن لزوم مبارزه علیه نظام شاهنشاهی بود، جلب کند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ مأمور تصفیه و تجدید کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد.

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد
گُل از تو گُلْگون‌تر
اُمید، از تو شیرین تر.
نمی‌شود، پاییز
-فضای نمناکِ جنگلی‌اش
برگ‌های خسته‌ی زردش-
غمگین‌تر از نگاه تو باشد.
نمی‌شود، می‌دانم، نمی‌شود آوازی
که مردی روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در عماقِ درّه می‌خوانَد
در شمالِ شمال
رنگین‌تر از صدای تو باشد
نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.
وَ – صدای شیهه‌ی اسبی تنها در ارتفاعِ کوه

وَ – صدای گریه‌ی سردابْ‌رود
– زمانی که تنگه‌ی وَنْ‌دارْبُن را می‌ساید–
وَ – صدای عابرِ پیری که آب می‌خواهد
به عُمقِ یک سلامِ تو باشد.
شب‌هنگام
که خسته‌ییم از کار
که خسته‌ییم از روز
که خسته‌ییم از تکرار.
نمی‌شود که بهار از تو سبز‌تر باشد.
نمی‌شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روحِ درمندِ ولگردم
بستری می‌جوید
بالینی می‌خواهد
تا شاید دَمی بیاساید
نمی‌شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
وَ این روحِ دردمندِ ولگرد
باز‌ هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو.
نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد
شکوفه از تو شاداب تر
پاییز، از تو غمگین‌تر.
نمی‌شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی‌شود که تو باشی، ترانه هم باشد
نمی‌شود که تو باشی، گُلدانِ یاس هم باشد
نمی‌شود که تو باشی، بلور هم باشد
نمی‌شود که شب هنگام
عِطرِ نگاهِ تو باشد
«محبوبه‌های شب» هم باشند.
نمی‌شود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
نمی‌شود که تو باشی
دُرست همین‌طور که هستی
وَ من، هزاربار خوب تر از این باشم
وَ باز، هزاربار، عاشقِ تو نباشم.
نمی‌شود، می‌دانم
که بهار از تو سبز تر باشد.

نادر ابراهیمی

سعید بیابانکی متولد چهارم مهر ۱۳۴۷ در خمینی‌شهر (سده سابق) در حوالی اصفهان است. نیاکان او اهل منطقه خور و بیابانک هستند و به گونه‌ای به خاندان یغمای جندقی شاعر قرن ۱۳ و حبیب یغمایی متصلند.
او تحصیلات خود را در سال ۱۳۷۲ رشته کامپیوتر در دانشگاه اصفهان به پایان رساند.
همچنین وی سرودن را از ۱۵ سالگی به تشویق اصغر حاج حیدری مستخدم مدرسه خود آغاز کرد و به تدریج با ورود به انجمن ادبی سروش و انجمن ادبی صائب اصفهان از محضر استادانی چون خسرو احتشامی و محمد مستقیمی بهره برد و در ۱۳۸۸خورشیدی از دانشگاه اصفهان نشان درجه یک طلایی دریافت کرد.
او مدیر روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان دبیر هنری سیزدهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره[۶] عضو شورای عالی شعر صدا و سیما و عضو شورای علمی جشنواره شعر فجر[۷] بوده و دبیری چهاردهمین جشنواره شعر فجر را هم بر عهده داشته است.
شورای ارزشیابی آثار هنرمندان و شاعران و نویسندگان در جلسه ۴۸۲ خود در تاریخ سیزده مرداد هزار و چهارصد به آثار سعید بیابانکی گواهینامهٔ درجه یک هنری اعطا کرد.
برنامه تلویزیونی نقد شعر در سال‌های ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ در ۵۲ قسمت، هر هفته از شبکه ۴ با سردبیری و اجرای سعید بیابانکی به صورت زنده پخش شد.
اختصاص برنامه‌ای در رسانه ملی برای اولین بار پس از انقلاب به فروغ فرخزاد به صورت پخش زنده اتفاق مهمی بود. پیش از این، شعر فروغ فرخزاد در رسانه ملی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته بود و پرداختن به شعر او همواره نوعی خط قرمز محسوب می‌شد.

خیال می‌کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می‌رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نانْ شعر و بوی نانْ شعر است
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که می‌چکد از چشم آسمان شعر است
از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر می‌رسد خزان شعر است
به گوشه گوشه شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است
خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است

سعید بیابانکی

سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی در ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. وی فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و فخرعظما ارغون بود. میرزا حسین میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود، عموی پدر او و پدربزرگ او علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی بودند. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن، رمان‌های متعددی را هم به رشتهٔ تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.
مادر او فخرعظما ارغون (۱۲۷۷–۱۳۴۵ ه‍.ش) دختر مرتضی قلی ارغون (مکرم‌السلطان خلعتبری) از بطن قمرخانم عظمت‌السلطنه (فرزند میرزا محمدخان امیرتومان و نبیرهٔ هدایت‌الله خان فومنی) بود. فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسوی را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در جمعیت نسوان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامهٔ آیندهٔ ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به‌عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد. پدر و مادر سیمین که در سال ۱۳۰۳ ازدواج کرده بودند، در سال ۱۳۰۹ از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامهٔ آیندهٔ ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.
سیمین بهبهانی در سال ۱۳۲۵ با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد. وی از این ازدواج دو پسر با نام‌های علی و حسین و یک دختر به نام امید دارد. ابوالحسن تهامی‌نژاد دوبلور و صداپیشهٔ ایرانی، داماد اوست.
سیمین بهبهانی در سال ۱۳۴۹ از حسن بهبهانی جدا شد و در همان سال با منوچهر کوشیار، که در دوران دانشجویی با او آشنا شده‌بود، ازدواج کرد. کوشیار تیرماه ۱۳۶۳ در اثر عارضهٔ قلبی درگذشت.
نشسته از چپ (ردیف اول): سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو و شهرزاد سپانلو؛ ایستاده: اسماعیل نوری‌علا؛ نشسته از چپ (ردیف دوم): نعمت آزرم، حسن پستا، محمود مشرف آزاد تهرانی، ۱۳۵۹
او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد. سیمین بهبهانی سی سال (از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰) تنها به تدریس اشتغال داشت و شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در سال ۱۳۴۲ خورشیدی او از اعضای اصلی انجمن ادبی ایران درآمد و جزو معدود زنان عضو این انجمن قرار گرفت.
در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی درآمد. سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رؤیایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره می‌کردند. سیمین بهبهانی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ مدتی عضو شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ملی ایران بود. او برای رادیو ترانه هم شعر می‌سرود. او در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت.
در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد. در همین سال سازمان دیده‌بان حقوق بشر نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را به وی اعطا کرد. در سال ۱۳۸۶ نخستین دورهٔ جایزهٔ بیتا برگزار و جایزه به سیمین بهبهانی اهدا شد.
در ۷ شهریور ۱۳۹۲ جایزهٔ یانوش پانونیوش (Janus Pannonius) از سوی انجمن قلم مجارستان، در شهر پچ کشور مجارستان با حضور سیمین به وی اهدا شد. این جایزه شامل تندیس و پنجاه هزار پوند بود. در این مراسم، فرزانه میلانی مترجم آثار سیمین به زبان انگلیسی نیز حضور یافت.
سیمین شعر معروف «دوباره می‌سازمت وطن» را در سال ۱۳۵۹ سرود. این ترانه توسط داریوش اقبالی خوانندهٔ ایرانی اجرا شد و همچنین شعر امشب اگر یاری کنی با صدای لیلا فروهر در سال ۱۳۹۱ اجرا شد.
باراک اوباما رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا در پیامی تلویزیونی به ایرانیان به مناسبت فرارسیدن نوروز ۱۳۹۰، ترجمه‌ای انگلیسی از غزل دوباره می‌سازمت وطن سیمین بهبهانی را خواند.
قدمعلی سرامی از دوستان سیمین بهبهانی شعر وی را اینگونه توصیف کرده‌است: «سیمین همان‌طور که نتوانست از شعر اجتماعی و غزل یکی را برگزیند و ناگزیر غزل خود را به اجتماع پیوند زد، نتوانست از میان نو و کهن نیز یکی را برگزیند؛ بنابراین کوشید تا این دو را نیز در هم بیامیزد و این آمیزش در غزل‌های او با ظرافت صورت گرفته‌است، منتهی در غزل‌های این دو مجموعهٔ پسین، سیمین قالب را از قدما وام گرفت و محتوا و اندیشه‌ها و مضامین را از روزگار خویش. او به‌جای این‌که قالب این خشت را در آتش بیفکند و خشت نو از قالب دیگر بزند، قالب کهنه را نگه داشت؛ اما خشت نو زد، به همین دلیل غزل‌های او به غزل‌های شاعران نوپردازی همچون نادر نادرپور، فریدون توللی و سایه نزدیک‌تر است تا به غزل‌های کهنه‌سرایان این سال و زمانه.
سیمین بهبهانی در سال ۱۳۶۷ و در بحبوحهٔ اعدام دسته‌جمعی زندانیان عقیدتی سیاسی ایران در تابستان ۱۳۶۷ شعری را با عنوان "ای مادران" سرود.
سیمین بهبهانی در تجمع اعتراضی جنبش زنان ایران در پارک دانشجو مورد حملهٔ مأموران نیروی انتظامی قرار گرفت. وی از مأموری که او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود، به قوه قضائیه شکایت کرد اما در نهایت به گفتهٔ نسرین ستوده، وکیل سیمین بهبهانی «پرونده بسته شد»
سیمین بهبهانی در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۸۷، در اعتراض به «لایحه حمایت از خانواده» به‌همراه جمعی از فعالان حقوق زنان در مجلس شورای اسلامی حضور یافت و خطاب به نماینده‌ای گفت: «آقا جان من به شما رأی ندادم، چون اصلاً مجلس شما را قبول ندارم، اما آمده‌ام این‌جا به شما بگویم که به مردمی که به‌تان رأی داده‌اند، خیانت نکنید و اجازه ندهید مجلس لایحه‌ای را تصویب کند که به ضد زنان ایران است».
بهبهانی، در روز ۱۷ اسفند ۱۳۸۸، هنگامی که قرار بود برای انجام معالجات پزشکی و سخنرانی در روز جهانی زنان به پاریس برود، با ممانعت مأموران امنیتی روبرو شد. مأموران با توقیف گذرنامه‌اش در فرودگاه، به او اعلام کردند که «ممنوع‌الخروج است». و سپس بازداشت و بازجویی شد، آنهم در سن ۸۲سالگی، در حالی‌که تقریباً نابینا شده بود
سیمین بهبهانی تا هنگام مرگ، ریاست افتخاری هیئت امنای کتابخانه صدیقه دولت‌آبادی را بر عهده داشت.
سیمین بهبهانی که به‌علت بیماری قلبی ریوی در بیمارستان پارس تهران بستری بود، از ۱۵ مرداد در کما به سر می‌برد و سرانجام ساعت یک بامداد روز سه‌شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ خورشیدی، در سن ۸۷ سالگی درگذشت. پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشت زهرا در مقبرهٔ خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.

دوباره می‌سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل ، به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم، ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن ، ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز می کنم کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق، بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی ، بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی ، ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش

سیمین بهبهانی

نجمه زارع یکی از نخبگان ادبیات استان قم در سه دهه اخیر است که توانست با جوایز متعدد و سبک نوین شعری خود، به محبوبیت فوق العاده ای در بین علاقه مندان ادبیات دست یافت.
همه مردم دنیا شعر را روزنه امید و راه بیان احساسات می‌دانند و با آن انس دارند؛ اما این امر در بین ایرانیان عمیق‌تر بوده و شعر در متن زندگی‌شان جریان داشته است؛ زیرا در همه آیین‌های سنتی این سرزمین شعر و شعرخوانی جایگاهی ثابت و رفیع دارند به همین دلیل شاعران همواره مورد مهر مردم هستند.
شاعران باهنر و استعداد فطری‌شان باجان بخشیدن به واژگان رنگ امید و عشق به زندگی آدم‌ها می‌دهند.
در آسمان ادبیان ایران، شاعران بزرگ و نامدار زیادی وجود دارند که الهامی برای تولد ستارگان جدید هستند؛ یکی از این ستارگان آسمان ادبیات، نجمه زارع، شاعر جوان قمی، بود که در جوانی شمع زندگی‌اش خاموش شد.
نجمه زارع در آخرین روزهای آذر سال 1361 در شهرستان کازرون به دنیا سلام گفت و در شش‌ماهگی به همراه خانواده‌اش راهی قم شد و در آنجا ساکن شدند. دوران مدرسه را در قم گذراندن و سال 79 تا 81 در دانشگاه همدان رشته‌ عمران را فرا گرفت.این شاعران جوان برای شعر دوستان اوایل دهه هشتاد شاعری منحصر به فرد و نوین بود؛ شاعری که شعرهایش مثل سکانس‌های یک فیلم جان داشت و برای اهل شعر و ادب قم، روزنه‌ای نو در فرهنگ شعر استان قم بود؛ اما این ستاره آسمان ادبیات قم در آخرین ماه‌های 23 سالگی‌اش و در آخرین روز شهریورماه سال 1384 در بیمارستان گلپایگانی بر اثر تزریق داروی بیهوشی، به قول شعرهایش تسلیم آن سرنوشت سه حرفی شد و با شتاب این جهان بی‌مهر را ترک کرد.
آنچه او را به ذهن جوانان هم نسلش پیوند جاودانه داد، نگاه شاعرانه و عمیق اش بین حوادث اجتماعی، دردهای ناگفته نسلی که عادت به برون داد درونیات روحی شان نداشتند، سخن های نوگرایانه و در زمان خود جسورانه، نگاه نقادانه به آنچه در اطرافش می گذشت و همچنین به کارگیری یک زبان و ادبیات جدید در سرایش شعر بود. زبانی که هم نسلان او آن را بسیار دوست داشتند. او در بیان عوالم احساسی، یک استاد چیره دست بود و آنچنان روحیات یک جوان 20 ساله را به تصویر می کشید که همگان حس هم ذات پنداری با شعرش می کردند. حال چه آن حس را تجربه کرده بودند و چه نه.
کار بزرگ دیگری که زارع در قم انجام داد، نشان دادن قدرت یک نسل و یک قشر مهم و تاثیرگذار در جامعه بود به نام دختر. او با توانایی خارق العاده اش در سرایش شعر در ابعاد مختلف مذهبی، اجتماعی و فرهنگی و زمینه های سنتی ادبی، به همه دختران قمی جرات و جسارت حضور در این عرصه ها را داد. دختری که سروده هایش مردان را بیشتر از دختران تحت تاثیر قرار داد.
اما هر چه بود، مرگ غم انگیز و ناگهانی اش در روزهایی که خود را برای آغاز یک زندگی مشترک آماده می کرد، فضای فرهنگی قم و حتی کشور را تحت تاثیر قرارداد و کشور یکی از نوابغ واستعدادهای برجسته خود را از دست داد.
نجمه زارع در دوران کوتاه زندگی خود با حدود 30 عنوان برگزیده در کنگره‌های شعر و سرایش 4 دفتر شعر، نام خود را در حافظه‌ی ادبی ایران ثبت نمود.

غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار، شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود
تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود

نجمه زارع