یکشنبه ۱۱ خرداد ۰۴

نبض واژه

شعر و ادبیات

هیلا صدیقی (زادهٔ فروردین ۱۳۶۴ در تهران) شاعر، نقاش، فعال اجتماعی و کارگردان ایرانی است که به‌واسطهٔ اشعار انتقادی و فعالیت‌های فرهنگی‌اش شناخته می‌شود.

زندگی‌نامه و تحصیلات
در یک‌سالگی به همراه خانواده‌اش به استانبول، ترکیه مهاجرت کرد و تا سال ۱۳۶۹ در آنجا زندگی کرد. پس از بازگشت به ایران، تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود. در سال ۱۳۸۲ وارد دانشگاه شد و در رشتهٔ حقوق به تحصیل پرداخت.

فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی
در تابستان ۱۳۸۱، انجمن فرهنگی ادبی نیستان را تأسیس کرد و به‌عنوان جوان‌ترین دبیر انجمن فرهنگی، ادبی ایران شناخته شد. جلسات این انجمن تا بهار ۱۳۸۸ با حضور شاعران معاصر و گروه‌های موسیقی برگزار می‌شد. همچنین، سردبیر نشریهٔ «شهر بچه‌ها» وابسته به شهرداری منطقهٔ ۶ تهران بود. در سال ۱۳۸۵، به همراه دوستانش باشگاه «کیمیاگران جوان» را با هدف حفظ و احیای میراث فرهنگی ایران تأسیس کرد و به‌عنوان مدیر اجرایی آن فعالیت نمود.

فعالیت‌های سیاسی و بازداشت‌ها
هیلا صدیقی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۸ از میرحسین موسوی حمایت کرد و در ستاد انتخاباتی «باران» فعالیت داشت. پس از انتخابات، به‌دلیل اشعار انتقادی‌اش مورد بازداشت و بازجویی قرار گرفت. در مرداد ۱۳۸۹، دادگاه انقلاب او را به ۴ ماه حبس تعلیقی به مدت ۵ سال محکوم کرد. در دی ۱۳۹۴، هنگام بازگشت از امارات متحده عربی در فرودگاه امام خمینی تهران بازداشت و پس از دو روز با قرار وثیقه آزاد شد.

آثار هنری و جوایز
در سال ۲۰۱۲، نمایشگاهی از نقاشی‌هایش با عنوان «فصل ستاره» برگزار کرد که با استقبال گسترده‌ای مواجه شد. در همان سال، جایزهٔ «هلمن-همت» از سوی دیده‌بان حقوق بشر به او اهدا شد.

کارگردانی
هیلا صدیقی در سال ۲۰۱۳ نخستین تجربهٔ کارگردانی خود را با فیلم کوتاه «شیواتیر» آغاز کرد. این فیلم که بر اساس افسانهٔ آرش کمانگیر ساخته شده، در سال ۲۰۱۷ به نمایش درآمد.

زندگی شخصی
در سال ۲۰۱۲، در سفری به هند و دبی با یکی از دوستان قدیمی‌اش دیدار کرد و پس از آن ازدواج نمود. پس از ازدواج، بین تهران و دبی در رفت‌وآمد بود.

بگذار که باران بشوم، سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

از فقر‌ لبت، وعده‌ی اقرار بگیرم
یک نیمه‌شبی از بدنت (زار) بگیرم

دردست، تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظه‌ای آرام نگیرد

بیدار شو‌ از خواب زمستانی و سردت
نبضت‌‌شده آرام در این وقت نبردت

من، آرش تو‌، کاوه‌ی تو، زال تو باشم
خوشحال‌شوی، بنده‌ی‌ آن‌ حال‌ تو باشم

سردست، تنت یخ‌زده بیدار شو‌ از خواب
دردت به سرم! می‌گذرد این شب بی‌تاب

من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم

از سفره‌ی خالی تو و رنج عیانت
از کودک‌ و‌ مرد و زن و‌ احوال کیانت

بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم

من کوه‌کن قصه‌ی شیرین تو باشم
دردت به سرم! مرهم دیرین تو‌ باشم

ایران من ای خسته‌ترین مادر تاریخ
جا مانده میان کف دستت اثر میخ

بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

هیلا صدیقی

بهرام اردبیلی، با نام پیشین طاهر علفی اردبیلی، در روز ۲۴ اسفند ماه سال ۱۳۲۱ در اردبیل زاده شد. او در سن چهارده سالگی به تهران رفت و در دفتر ثبت و اسناد رسمی مشغول به کار شد. در این زمان بهرام اردبیلی بی‌سواد بود اما شمایل کتاب‌هایی که در قفسه‌های این دفتر اسناد رسمی می‌دید، مجذوبش کرده بودند. آن‌ها را برمی‌داشت و ورق می‌زد بی‌آن‌که توان خواندن این اوراق را داشته باشد. بهرام برای این‌ که بتواند همین کتاب‌ها را بخواند، به خود زبان فارسی آموخت. به مرور به خواندن اشعار شاعران پارسی‌گوی نشست و هرچند به گفته‌ی خود، بسیاری از این اشعار را نمی‌فهمید اما ذهن شاعرش داشت از این متون کلمه می‌چید.
وی در سن ۲۲ سالگی اولین شعرش را در مجله فردوسی چاپ کرد. در این دوران بود که اردبیلی با شاعران شعر دیگر و آنانی که بعدها به گروه شعر حجم معروف شدند آشنا شد. اولین دوستان او شاعران جنوبی این طیف از شعر آزاد فارسی بودند. هوشنگ چالنگی از نخستین معاشرین او بود و از طریق هم‌ او بود که بهرام اندک اندک دیگر شاعران هم‌سوی خود را یافت. این شاعران همگی به نحوی اطرافیان فریدون رهنما به حساب می‌آمدند و بیشترشان،از جمله بهرام اردبیلی، زیر مدیریت او در اداره‌ی رادیو و تلویزیون مشغول به کار بودند. در همین سال‌های میانی دهه‌ی چهل شمسی بود که بهرام اردبیلی مسئولیت انتشار دفتر‌های «شعر دیگر» را به عهده گرفت و با انتشار دو شماره اثری انکارناپذیر بر جریان شعر آوانگارد فارسی گذاشت. در این دو دفتر تعدادی از سرآمدان شعر آوانگارد فارسی همکاری داشتند، من جمله بیژن الهی، هوشنگ آزادی‌ور، فیروز ناجی، پرویز اسلام‌پور، و... اما انتشار این جُنگ شعر به دلیل مشکلات مالی و همچنین مهاجرت بسیاری از شاعران اصلی این‌گروه از ایران، متوقف شد.
بعد از توقف انتشار شعر دیگر بود که بیانیه‌ی شعر حجم منتشر شد. بهرام اردبیلی یکی از امضاکنندگان این بیانیه است اما در سال‌های بعد به وضوح از این‌که این بیانیه را امضا کرده بود ناخرسند بود و حتی از این بیانیه‌ به عنوان «دام حجم» یاد می‌کند که یدالله رویایی برای دیگران پهن کرده بود. اردبیلی معتقد بود که آن دسته‌ای از شاعران پیشروی دهه‌ی چهل بیانیه‌ی شعر حجم را امضا کردند که به لحاظ مالی فقیر بودند. به گفته‌ی او این شاعران، من جمله خود او، این بیانیه را امضاء کردند تا بتوانند همچنان به خانه‌ی یدالله رویایی بروند و «شام بخورند.»
بهرام پیش از ازدواج با همسرش، مهری فروتن، نامش را، که طاهر علفی بود، به بهرام اردبیلی تغییر داد. او چند سالی بعد از ازدواجش و در اواسط دهه‌ چهل شمسی به هند مسافرت کرد و مدتی را در آن دیار زیست. او دلیل این هجرت چند ساله را یکی تب هیپی‌گری می‌دانست که آن روزها جهان را در نوردیده بود و دیگر آن‌که تمام دوستانش به جایی از جهان مهاجرت کرده بودند. با این‌حال بر این باور هم بود که می‌خواست از زندگی با همسرش دل بکند.
او در هند به یوگا و طبّالی روی آورد و گرایشش به عرفان بیش از پیش شد. در بازگشت از این سفر بود که در مرز افغانستان با ایران به دلیل حمل حشیش بازداشت و به دوسال زندان محکوم شد. شعرهایی که در مدت زندان و یک سال بعد از آن نوشته بود را به همراه نزدیک‌ترین دوستش، بیژن الهی، تایپ کرد و در چمدانی در خانه‌ی برادرش باقی گذاشت تا به موقع برای انتشارشان اقدام کند و بعد از ایران خارج شد. این سفر دوم که باز هم به مقصد هند بود چندان طولانی شد که تا سالیان دراز به ایران بازنگشت. در این حین انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق افتاد و خانواده‌ی بهرام از ترس آن‌که محتویات آن چمدان سیاسی باشد چمدان را از بین بردند.
اردبیلی این بار مدتی طولانی‌تر در هند ماند. البته، هر شش ماه باید از هند خارج می‌شد و به جایی دیگر می‌رفت و دوباره به هند باز می‌گشت چون هند ویزای بیش از شش ماه صادر نمی‌کرد. او در این دوران با زنی آمریکایی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک فرزند پسر بود. پس از این دوره مدتی را در یونان و دو سال را در هلند گذراند.اندک زمانی هم در فرانسه زیست اما از این کشور و مردمانش دل خوشی نداشت. این بود که در نهایت به اسپانیا رفت و بیست سال پایانی عمر خود را در جزایر قناری سکنی گزید.البته در تمام این سال های سفر هیچ چیز ننوشت و چند سالی را در روزه‌ی سکوتی طولانی گذراند.

مرگ
اردبیلی چند روزی پس از سومین سفرش به ایران در ۳۰ بهمن ۱۳۸۴ به علت ایست قلبی در گذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. وی مدت‌ها بود از بیماری رنج می‌برد و حتی مقدمات خاکسپاریش را در جزایر قناری فراهم کرده بود. یکی از نکات بسیار جالب این شاعر خودآگاهی او از مرگش است.

بی‌گمان
تو برای مداوای انزوای من
مرگ را باید در استوایی ترین قاره‌ی آفتاب
که مشرق نوبنیادش را
از تکان کتف‌های گندم‌گون من
خواهد شناخت
از عزیمت خود شرمگین کنی

بهرام اردبیلی

​صمیم ع اسمعیلی شاعر معاصر ایرانی اهل استان فارس است که در زمینهٔ شعر سپید و رباعی فعالیت می‌کند. او متولد پنج‌شنبه ۴ شهریور است و تاکنون دو کتاب شعر با عناوین «برای آخرین بار» و «امتداد سکوت» منتشر کرده است. این شاعر در جشنواره‌های ادبی استانی نیز مورد تقدیر قرار گرفته‌اند؛ به‌ویژه در دو جشنواره استانی در سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ که موفق به کسب رتبه و جزو شاعران برتر شناخته شد.
اشعار صمیم ع اسمعیلی اغلب مضامین اجتماعی، احساسی و گاه عاشقانه دارند. نمونه‌هایی از اشعار او را می‌توان در پایگاه‌های ادبی مانند «شعر نو» و «تیوال» مشاهده کرد. برای مثال، شعر «سطرهای خونی» از دفتر «آسمان» با تصاویری از روزنامه‌های خون‌آلود و فضای تلخ اجتماعی، از آثار قابل توجه اوست.

او همچنین در وبلاگ شخصی‌اش، نوشته‌های ادبی، خاطرات شخصی و اشعار خود را منتشر می‌کند. در این وبلاگ، به موضوعاتی مانند اضطراب، تجربه‌های شخصی و تأملات اجتماعی پرداخته است.
علاوه بر نوشتن، صمیم ع اسمعیلی در زمینه دکلمه نیز فعالیت دارد. او برخی از اشعار خود و دیگر شاعران را با صدای خود دکلمه کرده است.

نام کامل: صمیم ع اسمعیلی
تاریخ تولد: ۴ شهریور ۱۳۶۱
زادگاه: استان فارس، ایران
حوزه فعالیت: شاعر، نویسنده، دکلمه‌خوان
سبک شعری: شعر سپید، رباعی، گاه اشعار کوتاه اجتماعی و عاشقانه

آثار منتشر شده:
کتاب «برای آخرین بار»
مجموعه‌ای از اشعار سپید، کلاسیک، ترانه و... با مضامین عاطفی، اجتماعی و فلسفی.
کتاب «امتداد سکوت»
اثری تأملی‌تر و اندیشمندانه‌تر که سکوت، اضطراب، و جامعه معاصر در آن بازتاب یافته است.
مضامین شعری:
دغدغه‌های اجتماعی مانند فقر، نابرابری، اضطراب اجتماعی
تجربه‌های فردی و حسی همچون عشق، تنهایی، مرگ، امید
بازنمایی فضای شهری، جنگ، مهاجرت و بحران هویت
گاه نقدهای غیرمستقیم و مستقیم نسبت به وضعیت‌های اجتماعی و سیاسی

صمیم ع اسماعیلی ، به دلیل حمایت از معترضان و انتشار شعرهایی با مضامین انتقادی، سیاسی، اجتماعی تحت فشارهای امنیتی قرار گرفت و حتی تهدید به سکوت شد.
صمیم ع اسمعیلی در سالهای ۱۳۹۰ تا کنون در کنار انتشار شعرهای اجتماعی و عاشقانه چندین شعر تند انتقادی، سیاسی هم منتشر کرده است.
او این اشعار را معمولا در سایت‌های مستقل و انجمن های ادبی آزاد و
وبلاگهای شخصی و صفحات مجازی پخش نموده است.
مضامین این اشعار شامل
اعتراض به سانسور و اختناق
حمایت از معترضان
انتقاد از فساد حکومتی
دفاع از آزادی اندیشه و بیان
تسلیت به کشته شدگان اعتراضات
چند مورد از این اشعارش باعث شد که نامش در لیست نهادهای نظارتی، امنیتی ثبت گردد، و حتی از طرف گروه‌های افراطی تهدید به مرگ شود.
برخی از سایتهایی که اشعار او را منتشر میکردند، فیلتر یا مسدود شده است.

همچنان غرقم در مشیت‌های معبودی مبهم
و در تفکری نافرم
در پهنه‌ی باریک این هستی، می‌زنم قدم
و پشت این پرده‌های روشن آبادی
می‌اندیشم به تاریکی‌ی مفرطی که
تعبیر نموده‌ام...
از خواب حاکمان سرزمین بی‌باران
واضح می‌بینم، چشم روزهای خنجر خورده
که می‌نگرند با رعشه
خدایان در آب نمک خوابیده را
که می‌فروشند با دریوزگی، ستارگانی چوبی
به دست کودکانی که شب‌به‌دوش
هستند، در پی جنازه‌های پدران عقیم خود
تاکنون نبوده‌ام چنین مسلط بر شب!
تا ایدئولوژی‌های شکست خورده را
تفهیم کنم...
بر حافظه‌ی کوتاه عنکبوت‌های سیاهی که
دور سپیده‌ی صبح تار تنیده‌اند
تا با استشهاد به چند اشعه‌ی آفتاب مرموز
چهره‌ی کریه خود را تابان دهند جلوه
این تراژدی ندارد پایانی...
طرحی استراتژیکیست از زمان منفعل
تا نتوانم بپذیرم، مرگ اختاپوسی خون‌آشام
فروخفته بر روح آشفته‌ی مرداب قرن

صمیم ع اسمعیلی

امیر هوشنگ ابتهاج یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت در خانواده‌ای بهایی، زاده شد. پدرش آقاخان ابتهاج از پزشکان رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود و مادرش فاطمه رفعت نام داشت. پدربزرگ او «ابراهیم ابتهاج الملک» گرکانی و مادربزرگش اهل رشت بود. در زمانِ تسلّطِ جنگلی‌ها پدربزرگش را یک اسلام‌گرای تندرو به تحریکِ ملّایانِ قشریِ حامیِ روس با داس کشت.
هوشنگ ابتهاج دورهٔ تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را با نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد.
ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست‌مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خون‌ریزی و جنگ و بحران شد ابتهاج شعری به نام (دیرست گالیا…) با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش در گیر و دار مسائل سیاسی سرود.

زندگی ادبی
ابتهاج از نوجوانی به شعر گرایش پیدا کرد.
نخستین مجموعه‌ شعرش به نام "نخستین نغمه‌ها" را در ۱۳۲۵ منتشر کرد.
تخلّص "سایه" را برگزید که بعدها به یکی از نام‌های شناخته‌شده شعر معاصر ایران تبدیل شد.
او شاعری بود که میان سنت و نوگرایی پلی ادبی زد؛ هم در قالب‌های کلاسیک (غزل، رباعی) شعر سروده و هم در شعر نو، خاصه با تأثیر از نیما یوشیج.

آثار مهم
نخستین نغمه‌ها (۱۳۲۵)
سراب (۱۳۳۰)
چند برگ از یلدا (شامل شعرهای نو)
یادگار خون سرو (اشعار سیاسی و اجتماعی)
تا صبح شب یلدا
تاسیان (منتخب آثار)
سیاه‌مشــــــــق (مجموعه‌ شعرهای کلاسیک)

فعالیت‌های موسیقایی
سال‌ها در رادیو ایران و دفتر موسیقی فعالیت کرد.
و با هنرمندانی چون محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان همکاری داشت، و بسیاری از اشعارش توسط شجریان و شهرام ناظری اجرا شده‌اند (مثلاً "ارغوان" و "سایه‌ها").

فعالیت سیاسی و اجتماعی
گرایش‌هایی به چپ و حزب توده داشت، هرچند بعدها فاصله گرفت.
در دوران حکومت پهلوی و پس از انقلاب، گاه تحت فشار سیاسی قرار گرفت.
مدتی در زندان جمهوری اسلامی (اوایل دهه ۶۰) بود، اما بعداً آزاد شد.
نگاهش به مسائل اجتماعی، شاعرانه، انسانی و رنج‌دیده بود، نه تند و حزبی.

مهاجرت و وفات
از دهه ۱۳۶۰ به آلمان مهاجرت کرد و در شهر کلن زندگی می‌کرد.
هوشنگ ابتهاج در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در سن ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت سن درگذشت، و پیکر او صبح شنبه ۵ شهریور ۱۴۰۱ در باغ محتشم رشت به خاک سپرده شد.
به گفتهٔ خودش او هرچه‌قدر که به زندگی عشق می‌ورزید، به مرگ فکر نمی‌کرد.

جایگاه ادبی
هوشنگ ابتهاج از چهره‌های بی‌بدیل شعر معاصر ایران است. زبان و بیان او، چه در غزل‌های کلاسیک، چه در شعر نو، سرشار از عمق عاطفی، سادگی صیقل‌خورده، و بینش فلسفی و اجتماعی است. او شاعری بود که هم عاشقانه سرود، هم از درد وطن، هم از تنهایی انسان.

ارغوان
شاخه هم‌خون جدا مانده‌ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه، این سقف سیاه
آن‌چنان پایین است
که نفس را می‌گیرد از سینه‌ی من
اندر این خفقان‌خانه
چندین شب است
که چنانم کرده‌ست
روحِ برجی که فرو ریخته باشد در خود
اندر این گوشه‌ی خاموش فراموش‌شده
کَس ندانَد که چه می‌گذرد بر منِ نگون‌سار
ارغوان، این‌چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر ساله سبز است
و این ساقه‌ی خشک
از چه‌رو سبز نمی‌شود؟
ارغوان
شاخه هم‌خون جدا مانده‌ی من
در کنار تو، تنها
خونِ من می‌چکد از شاخه‌ی تو
چند برگِ دگر از تو جدا شد امروز؟
چند برگ دگر از من؟
ارغوان
ارغوان
وقتِ رفتن شد باز
من و دل، تنها با سایه‌ها رفتیم
ارغوان
بی‌تو خون است، به دل ریشه‌ی‌ من

تحلیل کوتاه:
شعر «ارغوان» در ظاهر گفت‌وگویی‌ست با یک درخت، اما در واقع گفت‌وگویی‌ست با خود، با وطن، با تنهایی، با تبعید، و با خفقان.
ارغوان، درختی نمادین است: هم خون است، هم خاطره، هم تبار، هم وطن.
سایه در این شعر، در تبعید و تنهایی‌ست و شکاف میان خودش و "ارغوان" مثل شکاف تبعیدی با سرزمین مادری است.

بهمن شعله‌ور ، نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد ادبی، روان‌پزشک و فعال سیاسی ایرانی-آمریکایی است که در ۱۷ بهمن ۱۳۱۹ (۶ فوریه ۱۹۴۱) در تهران متولد شد. او از نوجوانی به نوشتن و ترجمه پرداخت و در سنین ۱۸ و ۱۹ سالگی آثار برجسته‌ای چون «خشم و هیاهو» از ویلیام فاکنر و «سرزمین هرز» از تی. اس. الیوت را به فارسی ترجمه کرد که همچنان به‌عنوان نمونه‌های شاخص ترجمه در ادبیات معاصر فارسی شناخته می‌شوند.

زندگی و تحصیلات
شعله‌ور در خانواده‌ای با پیشینه سیاسی و فرهنگی رشد یافت. پدربزرگ پدری‌اش از مبارزان جنبش مشروطه و همراه ستارخان و باقرخان بود، و مادربزرگ پدری‌اش خواهر شیخ محمد خیابانی بود. پدرش، نخستین فارغ‌التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، قاضی، وکیل دادگستری، روزنامه‌نگار و ناشر و سردبیر روزنامه‌ی شعله‌ور بود. مادرش نیز از نخستین فارغ‌التحصیلان مدرسه پرستاری دانشگاه تهران بود.
او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان رساند و در دانشگاه تهران به تحصیل پزشکی پرداخت، اما پیش از دریافت مدرک دکتری، برای پذیرش یک پست دیپلماتیک در ترکیه، تحصیل را رها کرد. در سال ۱۳۴۶، نخستین رمانش با عنوان «سفر شب» منتشر شد که به‌زودی در ایران ممنوع شد. پس از این واقعه، او به ایالات متحده مهاجرت کرد و در دانشگاه آیووا در رشته ادبیات انگلیسی ادامه تحصیل داد و مدارک M.F.A، M.A و دکترای خود را دریافت کرد. سپس در دانشگاه هانمان در فیلادلفیا مجدداً پزشکی خواند و در سال ۱۹۷۶ مدرک دکترای پزشکی خود را دریافت کرد. او تخصص روان‌پزشکی را در کالج پزشکی پنسیلوانیا گذراند و به عضویت هیئت علمی دانشگاه توماس جفرسون و سایر دانشگاه‌های منطقه فیلادلفیا درآمد.

فعالیت‌های ادبی و سیاسی
شعله‌ور از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹ به‌عنوان مخالف فعال رژیم پهلوی شناخته می‌شد و پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ نیز به‌عنوان منتقد صریح حکومت جدید فعالیت کرد. او در اشعار و آثار خود، به‌ویژه در رمان «بی‌لنگر»، به نقد تند و صریح استبداد و سرکوب در ایران پرداخت. در سال ۲۰۰۷، پس از ۴۲ سال تبعید خودخواسته، به دعوت گروهی از نویسندگان و ناشران به ایران بازگشت، اما برنامه بزرگداشت او توسط مقامات لغو شد. با این حال، استقبال گسترده نویسندگان و رسانه‌ها باعث شد حتی رسانه‌های دولتی نیز به مصاحبه با او بپردازند.

آثار برجسته
رمان‌ها:
سفر شب: رمانی نوگرایانه که در سال ۱۳۴۶ منتشر شد و به‌دلیل محتوای جسورانه‌اش در ایران ممنوع شد.
بی‌لنگر: رمانی که به نقد استبداد دینی و سرکوب در ایران می‌پردازد و هنوز در ایران مجوز انتشار نیافته است.

ترجمه‌ها:
«خشم و هیاهو» از ویلیام فاکنر
«سرزمین هرز» از تی. اس. الیوت

شعر:
«حماسۀ مرگ، حماسۀ زندگی» (1960)
«سرود انقلاب» (1980)

زبان‌ها و فعالیت‌های دیگر
شعله‌ور به پنج زبان فارسی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و فرانسوی می‌نویسد و آثارش در این زبان‌ها منتشر شده‌اند. او همچنین به‌عنوان استاد روان‌پزشکی و ادبیات در دانشگاه‌های مختلف آمریکا تدریس کرده و در زمینه‌های مختلف فرهنگی و هنری سخنرانی‌هایی ارائه داده است.

از پس سرخ‌فامی مشعل‌ها بر چهره‌های عرق‌ریز
از پس سکوت یخ‌زده در باغ‌ها
از پس عذاب الیم در جایگاه‌های سنگی
فریادها و شیون‌ها
زندان‌ها و قصرها
و طنین رعد بهار بر کوهستان‌های دوردست
او که زنده بود مرده است
ما که زنده بودیم اینک می‌میریم
با اندکی شکیب

بهمن شعله‌ور

رزا جمالی متولد ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در تبریز است. دانش آموختهٔ کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران. فعالیت ادبی خود را از ابتدای دهه۱۳۷۰ آغاز کرد. او شاعری متفاوت خوانده شده‌است که زبان و فضاهای جدیدی را ارائه می‌دهد و پساساختارگرا است.

شاعری که در میانهٔ دههٔ ۱۳۷۰ از اعضای جوان کارگاه شعر رضا براهنی بود و انتشار نخستین کتابش، «این مرده سیب نیست یا خیار است یا گلابی»، در سال ۱۳۷۷، به سبب عنوان و اشعار متفاوت اش، بازتاب‌های فراوانی برانگیخت. بعد از آن، تا سال ۱۳۸۰، او دو مجموعهٔ دیگر از اشعارش را به چاپ رساند و خود را به عنوان شاعری پرکار و مطرح تثبیت کرد.

با در نظر گرفتن تم کهن الگویی غالب، نقش محوری الهه رویش، و درهم تنیدگی انکارناپذیر ایماژ با اسطوره رویش به مثابه یک ژانر در مجموعه «این ساعت شنی که به خواب رفته‌است»؛ باید اذعان نمود که شعر رزا جمالی در معنای کهن الگویی کلمه زنانه و قابل تحلیل است.

کتاب «بزرگراه مسدود است» گزیده‌ای از شعرهای موفق پنج دفتر اوست.[۴] محور افقی در اغلب شعرها رعایت نمی‌شود و شاعر در پی پیوند و برقرار کردن ارتباط منطقی و زبانی میان سطرها و بندهای سروده خود نیست. مجموعه شعرهای اخیر او به نوعی ادامه همان شیوه در شاعری است که وی از ابتدا آن را دنبال می‌کرد؛ اما او در این شیوه به نوعی پختگی دست یافته‌است.

شعرهای او به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، ترکی، عربی، بنگالی، هندی، چک، سوئدی، آلمانی، اسپرانتو، کردی و… ترجمه شده‌است و در معتبرترین گلچین‌های ادبی شعر پیشرو جهان منتشر شده‌است. کتاب‌های او از معدود عناوینی ست که به چندین چاپ رسیده و در تیراژ بالا عرضه می‌شود. منتقدان ادبی او را از شاعران مهم، تأثیرگذار و جریان‌ساز سه دههٔ اخیر می‌دانند؛ شعر او پُر از پیشنهادهای تازه برای شعر خلاق فارسی بوده‌است. تجربه‌هایی در حوزهٔ فرم و محتوای شعر امروز که از آن‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: بازی‌های زبانی، تصویرسازی خلاق، خلق استعارات نو، آشنایی زدایی از زبان متداول، دوری از کلیشه‌های بیانی، به وجود آوردن نشانه‌شناسی تازه ای از کلمات، چندصدایی، استفاده از لحن و زبان محاوره، بی واسطه نویسی، عرفان اشیاء، بازآفرینی مضامین شعر کلاسیک فارسی…
شعر او دارای نظمی هندسی ست و معماری تنظیم شده‌ای دارد. واگویه‌های چند ساحتی که بسیاری از شعرهایش را به آثاری چند صدایی بدل کرده‌است. تخیل سیال از دیگر ویژگی‌های شعری اوست.

چیزی به اشتباه می‌میرد
و آفتاب که نم برداشته است ، خیس و مات است
اگر به این خطوط ادامه دهم؛
آن شیء منجمد که اسیرِ دست توست به اشتباه می‌لغزد
و گرنه چندی ست که روز به پایان رسیده است.

پوک به خانه که می‌رسم
چندی به مکعب‌ها خیره‌ام
جریان ِ ساکنِ آب بود
و آفتاب که نم بر نمی‌داشت
بر سپیدی این همه کاغذ
بر رخت‌های پیرم که گریه کرده بودم!
عناصری جزء به جزء که به من وابسته‌اند
و از خونِ من رنگ می‌گیرند.
این سرزمین که بی‌وقفه بر من می‌بارد!
و ماه که هنوز پهناور است.
اینجا بر دیرک باریکی یخ بسته‌ام
و برای ِ توست که زمان را به رودخانه ریخته‌ام
زمان هوسِ تندی بود که از دستم رفت‌!
این لحظه‌ها که به آسانی پاک می‌شوند…
به کبودی این دیوار می‌مانیم
من و این رختِ تاریک
که به جوی آب ریخته‌ایم
گوساله‌ایست که از مرگ شیر می‌نوشد…

رزا جمالی

یغما گلرویی، شاعر، ترانه‌سرا، نویسنده و مترجم ایرانی است که در ۶ مرداد ۱۳۵۴ (۲۸ ژوئیه ۱۹۷۵) در بیمارستان مهر شهر ارومیه به دنیا آمد. پدرش هوشنگ گلرویی، روزنامه‌نگار، و مادرش نسرین آقاخانی بود. او یک خواهر بزرگ‌تر به نام یلدا دارد.

دوران کودکی و تحصیلات
در یک‌سالگی به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد و در خیابان گیشا ساکن شدند. مادرش علاقه‌مند به ادبیات بود و همین موضوع باعث شد یغما از کودکی با شعر و ادبیات آشنا شود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه محمدباقر صدر و راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند. در دوران دبیرستان، به دلیل درگیری با ناظم مدرسه، برای دو سال از تحصیل در مدارس روزانه محروم شد و به دبیرستان شبانه رفت. در همان سال‌ها به جرم دیوارنویسی بازداشت شد و به مدت شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت.

آغاز فعالیت هنری
یغما از سن ۱۷ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. در اوایل دهه ۷۰ با نویسنده معروف غزاله علیزاده آشنا شد و به واسطه او به دفتر نشریه آدینه رفت‌وآمد پیدا کرد. در پاییز ۱۳۷۳ برای نخستین بار با احمد شاملو دیدار کرد و آثار خود را برای او خواند. این دیدارها انگیزه‌ای برای ادامه مسیر شعر برای او شد.

آثار و همکاری‌ها
اولین کتاب شعر یغما گلرویی با عنوان «گفتم: بمان! نماند...» در اردیبهشت ۱۳۷۷ منتشر شد. او در طول فعالیت هنری خود آثار متعددی در زمینه شعر، ترانه، داستان و ترجمه منتشر کرده است. از جمله آثار مشهور او می‌توان به «خسته شدم»، «رؤیای ما»، «ستاره»، «ضیافت» و «کوچه ملی» اشاره کرد. (میهن فال, )
یغما گلرویی با هنرمندان مختلفی همکاری داشته است. اولین همکاری او با امیر کریمی در آلبوم «تا همیشه» بود. سپس در آلبوم «دوستت دارم» ناصر عبداللهی دو ترانه از او منتشر شد. در سال ۱۳۸۲، سیاوش قمیشی در آلبوم «نقاب» از ترانه‌های یغما استفاده کرد که باعث شهرت بیشتر او شد. همچنین با هنرمندانی چون ابی، شادمهر عقیلی، حسن شماعی‌زاده، شاهین نجفی و رضا یزدانی همکاری داشته است.

زندگی شخصی
یغما گلرویی با آتنا حبیبی ازدواج کرده است. او در کنار فعالیت‌های هنری، به عکاسی نیز علاقه‌مند است و در این زمینه نیز فعالیت دارد.

سعی کردم که همیشه
به سادگی اولین سلاممان باشم
به سادگی سکوتمان در پنجشنبه دیدار
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه های نباشد
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
همصحبت سادگی ام باشند
احساس می کنم،
تمام سادگان این سیاره همسایه منند
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خاک را قرمز
این را برای خوش آیند هیچ چهره ای نگفتم

دوست دارم به جای سمفونی بتهون
صدای ویولن نواز کور خیابان ولی عصر را بشنوم
دلم می خواست که حافظ
این همراه همیشه حافظه ام
یکبار به سمت سواحل سادگی می آمد
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند
هی آرزوی محال
آرزوی محال…
و تو
دختر بی بازگشت گریه ها
از یاد نبر که ساده نویسی
همیشه نشان ساده دلی نیست
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
« باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند
اشتباهِ مشترک تمام شاعران این است
که پیشگویان خوبی نیستند

یغما گلرویی

حسین منزوی در یکم مهرماه سال ۱۳۲۵ در شهر زنجان و خانواده‌ای فرهنگی زاده شد. پدرش محمد نام داشت و به ترکی شعر می‌سرود. حسین در زادگاه خود دوران دبستان و دبیرستان را سپری کرد و پس از اخذ دیپلم از دبیرستان صدر جهانِ زنجان، در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد و به جامعه‌شناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام گذاشت.
او که بیشتر به‌عنوان شاعری غزل‌سرا شناخته شده‌است، در سرودن شعر نیمایی، شعر سپید و ترانه هم تبحر داشت. نقش منزوی، در زنده‌کردن غزل معاصر، چشمگیر ارزیابی شده‌است و حتی بعضی از منتقدان کار او را انقلابی در غزل امروز می‌دانند و آن را با کاری که نیما در تحول شعر فارسی کرد، مقایسه کرده‌اند. وی در ترانه‌سرایی نیز توانا بود و آلبوم نسیما به خوانندگی علیرضا افتخاری از سروده‌های اوست. بسیاری از غزل‌های او توسط خوانندگان مشهوری نظیر: علیرضا افتخاری، کوروش یغمائی، محسن نامجو، همایون شجریان، داریوش اقبالی، محمد نوری و … خوانده شده‌است.
نخستین دفتر شعرش حنجره زخمی تغزل در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسید و با این مجموعه به‌عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد. وی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامه‌هایی مانند کتاب روز، یک شعر و یک شاعر، شعر ما و شاعران ما، آیینه و ترازو، کمربند سبز و آیینه آدینه را به‌عهده داشت. وی چندی نیز مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود.
حسین منزوی دستی هم در ترانه‌سرایی داشت، منزوی در ترانه‌هایش هم به مانند اشعارش نگاه و توجه اصلی‌اش به عشق است و به قول خودش عشق هویت اصلی آثارش است.
زندگی شخصی
حسین منزوی در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد، عمر این ازدواج چندان طولانی نبود و در سال ۱۳۶۰ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج دختری به نام غزل است. منزوی در سال‌های پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در زنجان باقی ماند.

درگذشت
وی سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۳ بر اثر نارسایی قلبی و ریوی و پس از یک عمل جراحی طولانی در بیمارستان رجایی تهران درگذشت. علت مرگ او آمبولی ریوی بود. او در کنار آرامگاه پدرش در زنجان (قبرستان پایین) به خاک سپرده شد.

آثار
با عشق در حوالی فاجعه، مجموعه غزلی سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲
این ترک پارسی‌گوی (بررسی شعر شهریار)
از شوکران و شکر، مجموعه غزلی سروده‌شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷
با سیاوش از آتش (گزیده اشعار به انتخاب خود شاعر)
از ترمه و تغزل، گزیده اشعار، ۱۳۷۶
از کهربا و کافور
با عشق تاب می‌آورم، شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲
به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید)
این کاغذین جامه، مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک
از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها
حنجرهٌ زخمی تغزل، دفتری از شعرهای آزاد و غزل‌های سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹
مجموعه اشعار حسین منزوی، انتشارات آفرینش و نگاه، ۱۳۸۸
حیدر بابا، ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار»
دومان شامل اشعار ترکی حسین منزوی
نگاه زیتونی (عاشقانه‌های حسین منزوی)، انتشارات پادینا
ترانه‌ها
عارف بهترین بهانه
مرجان سکه ماه

ایران صدای خسته ام را بشنو ای ایران
شکوای نای خسته ام را بشنو ای ایران
من از«دماوند»و«سهندت»قصّه می‌گویم
از کوه های سربلندت قصّه می گویم
از رودهایت، اشک های غرقه در خونت
از رود،رود«کرخه»زاری های«کارونت»
از«بیستون»کن عاشقانِ تیشه دارانت
وآن نقش های بی گزند از باد و بارانت
از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ»رقم زد،جاودان در رنگ و در پرواز
از«اصفهان»باغ خزان نشناسی از کاشی
از «میر»و از«بهزاد»یعنی خط و نقاشی
از نبض بی مرگ«امیر» وخون جوشانش
که می زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»
ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی
فصلی همه تقدیر سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سر به دارانت
فصل ستون های بلند تخت«جمشیدت»
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت
از سرخ جامه چون کفن پوشندگان تو
وز خون دامن گیر «بابک »در رگان تو
آواز من هر چند ایرانم! غم انگیز است
با این همه از عشق،از عشق تو لبریز است
دیگر چه جای باغ های چون بهشت تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو
در ذهن من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است
می دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
می دانمت ایثار هست و ایستادن نیست
گاهیت اگر غمگین اگر نومید می بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم
با این همه خونی که از آیینه ات جاری است
رودی که از زخم عمیق سینه ات جاری است
می شوید از دل های ما زنگار غم ها را
همراه تو با خود به دریا می برد ما را.

حسین منزوى